فاطمه جانفاطمه جان، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

بی نظیرترین دختران دنیا

روز دوم تولد فاطمه جان

1392/5/16 8:48
نویسنده : مامان زهرا
140 بازدید
اشتراک گذاری

روز دوم تولد فاطمه جان                                                                            ما دیگه مرخص شدیم واومدیم خونه بازم عمه های گلم و همچنین عمه بابام وخاله مهربونم وخاله زهرا و خاله مریم و ساغر  اومدن پیشمون. خاله پروین اینا  شب موندن . بابایی هم که همش در حال دود کردن اسفند برای نی نی کوچلوست.. عزیزم دیگه برات خاطره ننوشتم چون تو مریض شدی و تب داشتی وما همه نگرانت بودیم بردیمت دکتر که متاسفانه گفت که باید بستری بشی عزیزم. چون زردی داشتی تقریبا هم زیاد. وای چه روزی بود داشتم میمردم اشبش هم 21رمضان بود یعنی شب قدر و عمه هم اونشب نذری داشت که بابا یی برای پخش نذری باید میرفت کمک ولی به خاطر تو نتونست بره . ما چهار روز بیمارستان بودیم که هر لحظه وساعت مامان در حال گریه برای تو بود . از اون وسیله ای توش باید میموندی میترسیدی و جیغ میزدی منم صندلی میذاشتم و خودم بغلت میکردم .قربونت برم  چشمتم باید میبستیم ولی تو خوشت نمیومد میخاستی همه جارو با چشای نازت ببینی . بابایی دقیقه به دقیقه زنگ میزد تازه بهت اسام اس میداد اخر شبا هم میومد بهمون سر میزد.محدثه مهربونم خیلی نگرانت بود با خاله میومد بمون سر میزد یا خونه خاله بود یا خونه مادر دلم براش تنگ شده بود خاله عزیزم خیلی برامون زحمت کشید ومارو شرمنده کرد.دایی میلادت که از اراک اومده بود ببیندت  با خاله اومدن بیمارستان وای نمیدونی چقدر دوست برد.  خلاصه چهار روز گذشت و بلاخره گل من خوب شد وما مرخص شدیم و مادر دایی رضا رو فرستاده بود تا مارو برسونه خونه . واقعا خنده دار بود چون تا این مدت دایی نفهمیده بود که تو میخایی بیایی دنیا چنان با تعجب نگاه میکرد و میگفت این بچه کیه چقدر تپله . بعدش هم که اومدیم خونه الحمدلله .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)