فاطمه جانفاطمه جان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره

بی نظیرترین دختران دنیا

امید به خدای بخشنده

برپرده ی خانه ی خدا این آیه حک شده :  نبی عبادی انی انا الغفور الرحیم . بندگانم را آگاه کن که من بخشنده و مهربانم . و چه سبز میشود امید سوخته در دل .   ...
27 بهمن 1392

خدایا شکر بلاخره موفق شدیم.

وای بلاخره مشکل پوشک هم به لطف خدا حل شد.مامانی ماشالا هزار ماشالا فوق العاده تمیز شدی .خدا کنه همه نی نی ها تو این زمینه زودتر و بی دردسرتر موفق بشن.خیلی عالی بود.فاطمه ای که چند ماه بود اصلا همکاری نمیکرد.دو سه روزه ای تمیز شد البته با یه روش منحصر به فرد هیچ روشی روش اثر نمیکرد  برچسب و مازیک و جایزه و....همه بی فایده بود. .دیگه داشتم دیونه میشدم.با خودم میگفتم فاطمه تا سه سالگی تمییز نمیشه . خدایا شکرت خیلی کار سختی بود ولی بازم منو یاری کردی.ایشالا همه اونایی که این روزا همین دغدغه رو دارن زود زود موفق بشن . ...
30 دی 1392

ما با نی نی (1)

بازی با ماکارونی و گردو وقند و بادوم و یک سطل ماست و یک انبر که برای ظرف یخ بود.خانومی باید با انبر همه ی این چیزا رو از در  سطل  که سوراخ کرده بودم به شکل مربع و دایره و سوراخای ریزی هم برای ماکارونی مینداخت .که گاهی هوس میکرد بخورشون .و گاهی هم با دست اینکارو میکرد.و آخرش هم در سطل رو برداشت و همه رو ریخت تو سطل.       ...
30 دی 1392

ببلد(تولد)

اینحا شهریوره .تولد بابایی .اول رفتیم بیرون آبجی حسابی اسکیت بازی کرد و بعدش هم برای بابایی کیک اوردیم و ببلد ببلد.
30 دی 1392

دارره هوبثت

    عزیزم عاشق این خط کشی و همیشه در حال بازی کردن با اینی.بهش میگی دارره.هوبثت یعنی مثلث .چندتا دفتر رو فقط با اشکال این خط کش پر کردی .باور کن هیچ اسباب بازی مثل این تا حالا سرگرمت نکرده.دایم یا من یا بابا یا آبجی باید برات اشکال اینو بکشیم و تازه چشم و ابرو هم بزاریم اخمالو و خندون و هزارتا چهره ازشون برات بسازیم.دیدی که پاهات هم بهره مند شدن           ...
30 دی 1392

حلقه بازی

عاشق حلقه بازی هستی و طبق عادت همیشگیت در مواقع ورزش باید لخت بشی .فدای اون بدن نازت بشم عسل طلا.حلقه بازی رو به روشای مختلف انجام میدی از تو حلقه رد میشی. حلقه رو میزاری زمین و دورش میچرخی و یدفعه میپری داخلش.گاهی هم مکعب هاتو میاری و هر رنگش رو کنار همون رنگ حلقه میزاری .بعضی وقتها هم قلش میدی تا بره بخوره دیوار     ...
22 دی 1392

ره آورد مهد کودک

چندوقت پیش تصمیم گرفتم ببرمت مهد تا یه مقدار از نظر حرف زدن پیشرفت کنی. این برچسب ها رو هم مربی مهد چسبوند رو دستت .بچه ها که با هم شعر میخوندن دستت رو رو گوشت میزاشتی و میگفتی نه نه.فقط یه کم نقاشی کشیدی نه بازی کردی نه با بچه ها دوست شدی و از کنار من هم تکون نخوردی.یه روز دیگه هم بردمت و باز خوشت نیومد منم گفتم اجبار که نیست و صرف نظر کردم.حالا هم با اینکه یه ماهی میشه از این ماجرا گذشته هر وقت از جلوی اون مهد رد میشیم اخمات میره تو هم و میگی کودک نــــــــــــــه!!!!!!!!!   ...
22 دی 1392

کارای بامزه فاطمه

نمیدونم واقعا چرا بعضی از کارات برام یه حس خوشایند رو دارن.شاید کار خوب و جالبی هم نباشه ولی من قند تو دلم آب میشه. مثال بزنم برات ؟ خب باشه :یکی اینکه اصلا و ابدا اهل رقص نیستی یعنی هر عروسی بریم محاله حتی یه تکون کوچولو به خودت بدی .هرکسی هم بهت میگه نی نای کن یه اخم بهش میکنی و من خیلی خوشم میاد از این اخلا قت. حالااین در حالیه که تو خونه برات موسیقی میزارم و خیلی هم خوشت میاد و بلافاصله لباساتو در میاری بجز شورتت  اول گام برمیداری دور تا دور اتاق رو و کلی ورزش میکنی .آبجی انواع حرکات رو یادت داده و شما هم اونا رو تکرار میکنی .غلت میزنی بالانس میزنی .   یا مثلا تا آقا جون وضو میگیره فوری سجاده رو براش میندازی و خودت فرا...
22 دی 1392