بی نظیرترین دختران دنیا

سلام بلاخره اومدم تا از بازیهایی که قبلا با محدثه انجام میدادیم بنویسم.خب حالا یادم نیست این بازی اول بود یا نه ولی به عنوان اولین بازی مینویسمش: اول از هر چیز یه مقدار خوراکی تهیه میکردیم مثل پسته ,موز ,پفیلا,وبرای هیجان بیشتر هم یه مقدار خوراکی ممنوعه هم مثل روم به دیوار پفک و چیپس هم اضافه میکریم.البته هرچیزی که دم دست بود .بعد هم من تو کاغذهای کوچولو مثلا 2*2 اسم خوراکی ها رو مینوشتم به اضافه پوچ و آب خوردن ویه دور دور اتاق دویدن و .........و همه رو چهارتا میکردم و داخل یه ظرف میذاشتم.شب که میشد سه تایی یعنی منو بابایی و محدثه شروع میکردیم بازی .وبه اینصورت که یه تعدادمدادرنگی داشتیم و نوبت به نوبتی چندتاشو  از زیر یه پارچه برم...

این بازی هر روزمون بود .خاله بازی برای محدثه و خانه داری مامان.من در حین کارای خونه مثلا همبازی دخترم بودم.من تو آشپزخونه مشغول غذا ذرست کردن واقعی و محدثه هم تو رویای خودش پشت در اتاق خوابی جایی برای خودش خونه درست میکرد و مثلا ما دوتا همسایه خوب و صمیمی بودیم که کارامون رو با هم انجام میدادیم.اونم اشپزی میکرد و هر از چند گاهی سری به هم میزدیم.حالا این بازی فقط اشپزی نبود وقت نماز مثلا میرفتیم مسجد با هم وضو میگرفتیم و یه دو سه دور تو خونه راه میرفتیم تا به مسجد برسیم و بعد نمازمون رو میخوندیم و دوباره برمیگشتیم خونه.ویا موقعی که من جارو برقی میکشیدم اونم با جارو برقی اسباب بازیش که هدیه عمه لیلا جونش بود جارو میکشید.یا موقع ظرف شستن اونم ...

این بازی رو وقتی محدثه کوچولوبود انجام میدادیم.هر وقت برای تفریح  به باغی دشتی جایی میرفتیم.انواع برگا یا سنگها و یا چیزای جالب رو با خودمون میوردیم خونه.و هر موقع محدثه دوست داشت باهاشون کاردستی درست میکردیم.چیزایی رو که جمع میکردیم تو یه سینی بزرگ میذاشتیم وحدس میزدیم شبیه چی میتونه باشه و به اون صورت نقاشی و رنگش میکردیم.مثلا ممکن بود یه تکه سنگ مثل موش باشه ماهم براش گوش و چشم و دم میکشیدیم.و محدثه باهاش بازی میکرد. گاهی هم دکتر بازی میکردیم و یه برگ و یا یه شاخه کوچولو رو عمل جراحی میکردیم.و رگبرگ و سبزینه و پوست رویی و زیری و آوندو......جدا میکردیم و بررسی میکردیم.من از همون موقع جنس  سنگها رو به محدثه یاد دادم.(رسوبی لایه...

  روش تربیتی که برای محدثه داشتم خیلی به نظر خودم با مزه بود .هیچ وقت یادم نمی آید که مسایلی تربیتی رو با بکن نکن و امر ونهی یادش داده باشم.مثلا من اصلا وابدا به محدثه نگفتم سلام کن.ولی محدثه هیچ وقت بدون سلام وارد جایی نمیشد. من همیشه از نمایش که بیشتر هم پانتومیم بود استفاده میکردم.و محدثه عاشق این نمایش ها میشد.من و محدثه یه موضوعی رو انتخاب میکردیم که بیشتر مربوط به مطالبی بود که تو اون دوره دوست داشتم یادش بدم. فرض کنین ما چند روز دیگه مهمونی دعوت بودیم. من ومحدثه شروع میکردیم به نوبت اجرای نمایش و اون یکی باید تشخیص میداد که من دارم چه کاری انجام میدم.گاهی نقش یه دختر مودب رو داشتم وگاهی یه دختر بد که مثلا بدون سلام وارد میشه به و...

این بازی هم خیلی بهمون میچسبید . و مخصوصا برای تو ماشین نشستن در مسافرتها.ووقتی که حس بالا پایین پریدن نیست یا خدای نکرده بچه یا مادر کسله خیلی خوبه.به این صورت که یه نفرمون یه شئی رو انتخاب میکرد.بدون اینکه نام ببریم واز بقیه میخوایم حدس بزنن اون شئ چیه. (حالا من تو ذهنم مثلا رنده رو در نظر دارم )به این صورت که بقیه با پرسیدن سوالاهایی از قبیل: 1-جنسش ازچیه؟ از فلز و یه مقدار پلاستیک .............................................       2-توجیب  جامیشه؟      این که ماداریم نه   ......................................... ...... 3-بیشتر مورد استفاده چه گروه سنی است؟     ...

فاطمه جان به شدت وابسطه به سی دی کارتون شدی که من خیلی اینو دوست ندارم و دارم سعی میکنم این عادت رو ترکت بدم .برای همین با همدیگه بیشتر بازی میکنیم .یه سری بازی که خودمون ابداع کردیم و یه سری بازی که از دوستان اینترنتیمون یاد گرفتیم .ومهمتر از همه بازی های اختراعی خودت .بله خودت بازی ابداع کردی .از خیلی وقت پیشا.میخوام در مورد بازیهامون بنویسم و عکس هم بزارم ولی به علت پاره ای از مسائل موکولش میکنم به چند روز آینده. راستی عزیزم چقدر دوست دارم دوستای جدیدتری داشته باشیم و به وبلاگای بیشتری سر بزنیم و ازشون چیزای خوبی یاد بگیریم . نمی دونم از کی سی دی دیدن رو شروع کردی ولی اینم بگم که خیلی سی دی کادو میگیری و این باعث میشه زیاد پای TVبشینی ....

سلام.وای چه قدر لطیف چقدم خنده دار.آبجی محدثه چند روزی هست که شبا میره پیش آقا جون تا تنها نباشه.آخه مادر رفته از عمه لیلا و بچه هاش مواظبت کنه .همون دوقلوها که تازه دنیا اومدن.حالا بابا میخواست بیاد آبجی رو ببره خونه ی آقا جون گفت که شما هم حاضر کنم تا ببره با هم یه حال و هوایی عوض کنید.منم شمارو حاضرکردم وقتی خواستین برین آبجی رو بوسیدم شما هم همینطور بعدش همراه بای بای کردنت گریه هم میکردی و دوباره اومدی منو بوسیدی . وچند قدم میرفتی سمت در حیاط دوباره برمیگشتی و منو نگاه میکردی و گریه.منم گفتم خب نرو بیا خونه دیدم گریت شدیدتر شد و رفتی دیگه .حالا فهمیدم اون گریه عذاب وجدان کوچولو موچولوت بوده از اینکه میخوای منو تنها بزاری خونه وخودت بری...

.امروز عمو اسماعیل و زنعمو و اقااینا خونمون بودن.وقتی میخاستن برن تو هم با عمو رفتی منم گفتم عمو ببرت مغازه پیش بابا ولی برده بودنت خونه پیش علی.الان معلوم نیست اونجا داری چکار میکنی دلم حسابی شور میزنه .حتما حسابی اذیت میکنی.شایدم داری با علی بازی میکنی کاش یه عکس از علی کوچلوی ناز داشتم یا یه عکس از دوتاتون تا اینجا بزارم.دخمل نازم اولین مهمونی تنهاییتو رفتی خونه علی . البته علی هم چند روز پیش اومده بود خونه ی ما ومن چقدر دلم میخواست هر روز میومد پیشت.آخه خیلی دوست با ادب ومهربونیه تازه خیلی ناز و دوست داشتنیه. دلم برات تنگ شده. الان اومدی .وای فکر نمیکردم دل تو هم برای ما تنگ شده باشه .تا بابایی اوردت دویدی آبجیتو بوسیدی و بعد ه...

راستی فاطمه گلی مامان تازگیها تقریبا همه کلماتو میگه ولی کلمه هایی که تازه یاد گرفتی اینا هستن:                                                                                             ...