فاطمه جانفاطمه جان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره

بی نظیرترین دختران دنیا

قند لبای فاطمه2

عزیزم تقریبا همه کلمات رو درست میگی ولی یه تعدادی رو که             خیلی جالب میگی مثل:کمک=ممکو     کتاب=بداد مثلث=هبثت     دایره=داییه         و نمیدونم چرا بعضی چیزا رو یه او بهش اضافه میکنی مثلا                   میخوای بگی نی نی میگی نی نی یو .یا آبجی یو.   بعضی مواقع که خودتو برای بابایی لوس میکنی میگی باباشی .باباشی هم حسابی برات کیف میکنه .هر جا هم         پول ببینی میگی بابایه .یعنی برای باباست. ...
11 دی 1392

استاد کوچک دوساله ی من

فاطمه جان روز به روز کاملتر میشوی.بله کامل.تکامل یافته ی یک دختر کوچک دو ساله.رفتارهایت در عین کودکی چقدر درس زندگی دارد.گاهی حس میکنم دوباره تحت تربیت قرار گرفته ام و این بار زیر نظر یک مربی کوچک دوساله.درسهایی که به من میدهی بی نظیر است مثل خودت.هرگز به این شیوایی و زیبایی تربیت نشده بودم .با آنکه سالهای آغازین عمرم را در کنار استاد ادب و معرفت پرورش یافتم باز هم خلا همچین لطافتی را در وجودم حس میکردم.تلالو قلب پاک و رفتاربزرگمنشانه ات را در دل و جانم حس میکنم.استاد کوچکم قول میدهم دروس بی ریایی و دل پاکی و بخشش را بی کم و کاست یاد بگیرم وبا موفقیت به سرانجام برسانم.مگر میشود نکات تربیتی زیبا و فوق العاده ات را یاد نگرفت.تمام نکات را همان...
26 آذر 1392

بازی های آبجی محدثه (10)کاردستی و قصه

این کار رو هم از یه کتاب که محدثه هدیه گرفته بود و الان حضور ذهن ندارم اسمش چی بود ایده گرفتم.به این صورت که من یه قصه کوتاه در مورد کارها و موارد روزمره ای که با محدثه داشتیم وبه نوعی میخواستم نکته ای رو به محدثه یاد بدم .رو مینوشتم و  تعدادی دایره و اشکال هندسی  رواز کاغذ رنگی میبریدم و روی یه برگه سفید میچسبوندم.و محدثه باید اونا رو قیچی میکرد و جایی که خودم با نقطه چین مشخص  کرده بودم میچسبوند و حالا شکل گل یا درخت یا هر چیز دیگه بود خودش شخصیت داستان رو بدست میاورد.البته عکس این کار رو دارم و چند روز دیگه با بقیه عکسا  حتما میزارمش.و باز هم نظر. ...
24 آذر 1392

بازی های آبجی محدثه (8) کاردستی

ببخشید دوستان من قبلا هم گفتم بیشتر این مطالب که نوشتم یه جور فعالیت هست ولی چون برای دختر من شیرین بود و خودش به عنوان بازی در نظرشون داشت منم همون اسم بازی رو روش میزارم.ما باهم چندتا میوه مثل گیلاس و آلبالو وسیب و.. وحبوبات و غلات   رو نقاشی میکردیم ..و بعد دانه ها یاهمون هسته هاشون رو که از قبل همیشه خودم جمع میکردم روشون میچسبوندیم.و برای غلات اول یه دونه کامل رو میچسبوندیم و هر کدوم که دولپه ای بود رو از وسط جدا میکردیم و زیرش میچسبوندیم.و به این صورت بود که خانومی ما در سه سالگی دانه های یک قسمتی  و دو قسمتی رو هم یاد گرفت.در ضمن سبزیکاری و گل و گیاه کاری هم که تو خونمون حرف اول رو میزنه ومن موقع اب دادن  ...
24 آذر 1392

بازی های آبجی محدثه (7) مغازه بازی

مغازه بازی هم به قول محدثه یکی دیگه از بازیهامون بود .که اتفاقا محدثه عاشقش بود.یه ترازوی کوچولو داشتیم و چندتا وزنه .و مثل همیشه یه بار من مشتری میشدم و یه بارمحدثه.وگاهی از موادی که خونه داشتیم هم استفاده میکردم.و هر چیزی که مشتری میخواست رو فروشنده وزن میکرد و قیمت میداد.وهر وقت من مشتری میشدم سعی میکردم اونو به چالش بکشونم.مثلا اکثر تقاضاهامو به گرم میگفتم وگاهی از ربع و نیم و...استفاده میکردم. کلاس سوم زمانی که واحد کیلو گرم و سانتی متر رو داشتن دخترم خوشبختانه بدون هیچ مشکلی تمام سوالا رو حل میکرد.درضمن همین بازی رو هم با عنوان خیاطی بازی انجام میدادیم و متر و قیچی هم در اختیارش قرارمیدادم.وبه شوق خیاطی کردن متر و سانتی متر ومیلی...
24 آذر 1392

لحظاتی تا بدنیا اومدن آقا رضا و آقا طه پسر عمه های عزیز

عزیزم دل تو دلم نیست .همین الان عمه لیلا رو بردن اتاق عمل تا پسرای نازش رو بدنیا بیاره .توکل بخدا ایشالا به سلامتی فارق بشه.قراره دو تا گل پسر با نمک به بچه ها اضافه بشه .ثنا گلی هم الان خونشون پیش خاله مزگانشه.منتظره مامانش داداشاشو براش دنیا بیاره ایشالا .بچه ها بدنیا اومدن میام اینجا و دوباره پست تولد تولد یا به قول خودت ( ببلود ببلود)میزارم . با دو روز تاخیر اومدم تا بگم نی نی های عمه به سلامتی دنیا اومدن .اسماشونم رضا و طه هست . ...
24 آذر 1392

بازی های آبجی محدثه (6)لب خوانی

اینم یه بازی ساده که محدثه خیلی دوست داشت.ما کلمه هایی رو بی صدا لب خوانی میکردیم و  باید طرف مقابل میفهمید که چی میگیم.البته وقتی با سواد شد.به صورت نوشتاری هم این بازی رو انجام میدادیم.مثلا رو هوا با انگشت مینوشتم و یا لباسش رو بالا میزدیم و روی کمرش کلمه رو مینوشتیم.وگاهی غلط مینوشتیم و محدثه باید درستش رو میفهمید.وگاهی محدثه مینوشت و ما باید غلطاشو تشخیص میدادیم.به نظر خودم یه املای حسابی و مهیجی بود .بدون اینکه بچه بفهمه داره آموزش و یا امتحان میشه .درضمن بعدها محدثه میگفت مامان املا بی صدا بازی و یا املا لامسه بازی کنیم ...
24 آذر 1392