فاطمه جانفاطمه جان، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

بی نظیرترین دختران دنیا

بازی های آبجی محدثه (3) نمایش پانتومیم یا نمایش صامت

  روش تربیتی که برای محدثه داشتم خیلی به نظر خودم با مزه بود .هیچ وقت یادم نمی آید که مسایلی تربیتی رو با بکن نکن و امر ونهی یادش داده باشم.مثلا من اصلا وابدا به محدثه نگفتم سلام کن.ولی محدثه هیچ وقت بدون سلام وارد جایی نمیشد. من همیشه از نمایش که بیشتر هم پانتومیم بود استفاده میکردم.و محدثه عاشق این نمایش ها میشد.من و محدثه یه موضوعی رو انتخاب میکردیم که بیشتر مربوط به مطالبی بود که تو اون دوره دوست داشتم یادش بدم. فرض کنین ما چند روز دیگه مهمونی دعوت بودیم. من ومحدثه شروع میکردیم به نوبت اجرای نمایش و اون یکی باید تشخیص میداد که من دارم چه کاری انجام میدم.گاهی نقش یه دختر مودب رو داشتم وگاهی یه دختر بد که مثلا بدون سلام وارد میشه به و...
24 آذر 1392

بازی های آبجی محدثه2(جنسش از چیه)

این بازی هم خیلی بهمون میچسبید . و مخصوصا برای تو ماشین نشستن در مسافرتها.ووقتی که حس بالا پایین پریدن نیست یا خدای نکرده بچه یا مادر کسله خیلی خوبه.به این صورت که یه نفرمون یه شئی رو انتخاب میکرد.بدون اینکه نام ببریم واز بقیه میخوایم حدس بزنن اون شئ چیه. (حالا من تو ذهنم مثلا رنده رو در نظر دارم )به این صورت که بقیه با پرسیدن سوالاهایی از قبیل: 1-جنسش ازچیه؟ از فلز و یه مقدار پلاستیک .............................................       2-توجیب  جامیشه؟      این که ماداریم نه   ......................................... ...... 3-بیشتر مورد استفاده چه گروه سنی است؟     ...
24 آذر 1392

ترک اعتیاد سی دی

فاطمه جان به شدت وابسطه به سی دی کارتون شدی که من خیلی اینو دوست ندارم و دارم سعی میکنم این عادت رو ترکت بدم .برای همین با همدیگه بیشتر بازی میکنیم .یه سری بازی که خودمون ابداع کردیم و یه سری بازی که از دوستان اینترنتیمون یاد گرفتیم .ومهمتر از همه بازی های اختراعی خودت .بله خودت بازی ابداع کردی .از خیلی وقت پیشا.میخوام در مورد بازیهامون بنویسم و عکس هم بزارم ولی به علت پاره ای از مسائل موکولش میکنم به چند روز آینده. راستی عزیزم چقدر دوست دارم دوستای جدیدتری داشته باشیم و به وبلاگای بیشتری سر بزنیم و ازشون چیزای خوبی یاد بگیریم . نمی دونم از کی سی دی دیدن رو شروع کردی ولی اینم بگم که خیلی سی دی کادو میگیری و این باعث میشه زیاد پای TVبشینی ....
5 آذر 1392

آقای عذاب وجدان

سلام.وای چه قدر لطیف چقدم خنده دار.آبجی محدثه چند روزی هست که شبا میره پیش آقا جون تا تنها نباشه.آخه مادر رفته از عمه لیلا و بچه هاش مواظبت کنه .همون دوقلوها که تازه دنیا اومدن.حالا بابا میخواست بیاد آبجی رو ببره خونه ی آقا جون گفت که شما هم حاضر کنم تا ببره با هم یه حال و هوایی عوض کنید.منم شمارو حاضرکردم وقتی خواستین برین آبجی رو بوسیدم شما هم همینطور بعدش همراه بای بای کردنت گریه هم میکردی و دوباره اومدی منو بوسیدی . وچند قدم میرفتی سمت در حیاط دوباره برمیگشتی و منو نگاه میکردی و گریه.منم گفتم خب نرو بیا خونه دیدم گریت شدیدتر شد و رفتی دیگه .حالا فهمیدم اون گریه عذاب وجدان کوچولو موچولوت بوده از اینکه میخوای منو تنها بزاری خونه وخودت بری...
5 آذر 1392

مهمونی رفتن تنهایی دخملی

.امروز عمو اسماعیل و زنعمو و اقااینا خونمون بودن.وقتی میخاستن برن تو هم با عمو رفتی منم گفتم عمو ببرت مغازه پیش بابا ولی برده بودنت خونه پیش علی.الان معلوم نیست اونجا داری چکار میکنی دلم حسابی شور میزنه .حتما حسابی اذیت میکنی.شایدم داری با علی بازی میکنی کاش یه عکس از علی کوچلوی ناز داشتم یا یه عکس از دوتاتون تا اینجا بزارم.دخمل نازم اولین مهمونی تنهاییتو رفتی خونه علی . البته علی هم چند روز پیش اومده بود خونه ی ما ومن چقدر دلم میخواست هر روز میومد پیشت.آخه خیلی دوست با ادب ومهربونیه تازه خیلی ناز و دوست داشتنیه. دلم برات تنگ شده. الان اومدی .وای فکر نمیکردم دل تو هم برای ما تنگ شده باشه .تا بابایی اوردت دویدی آبجیتو بوسیدی و بعد ه...
30 آبان 1392

قند لبای فاطمه

راستی فاطمه گلی مامان تازگیها تقریبا همه کلماتو میگه ولی کلمه هایی که تازه یاد گرفتی اینا هستن:                                                                                             ...
22 آبان 1392

تاسوعای حسینی شهادت برادر امام حسین عباس ابن علی(ع)

دامن  علقمه و باغ گل یاس یکیست قمر هاشمیان بین همه ناس یکیست سیر کردم عدد ابجد و دیدم بحساب نام زیبای اباصالح و عباس یکیست   شهادت سقای تشنه لبان و عموی بی نظیر کودکان نینوا  آتش به دل شیعیان زده .یا صاحب الامر تسلیت . ...
21 آبان 1392

مسافرت

سلام عزیزم منو ببخش که خیلی وقته نیومدم وبلاگت و از شیرین کاریات ننوشتم .مشغله زیاد بود و دومین علتش هم نداشتن دوربین بود .تو این چند وقت یه مسافرت داشتیم که به خاطر عروسی مزگان دختر عمه زهرات بود.خیلی بهت خوش گذشت  اول از هرجا رفتیم خونه عمه زهرا تا رسیدیم خونه شروع کردی شیطنت و فوری دوتا مجسمه خوشگل رو شکوندی اما عمو حسن و عمه از شیطنتت کیف میکردن و من جرات نداشتم که بهت تذکر بدم.بعداز ظهر هم که جشن جهاز برون مزگان بود و من تورو گذاشتم پیش بابایی و رفتم .بابایی هم تو رو برده بود بازار پیش عمو هات.که اونجا کار خرابی کرده بودی و زنگ زدن ومن اواخر جشن اومدم  و تو رو بردم حموم.عمه اینا دیر اومدن و منم براشون شام ماکارونی پختم.دختر ع...
21 آبان 1392

سالگردازدواج عمه لیلاوعمومیثم

روز آخر که میخواستیم بیاییم رفتیم خونه عمو احمد و بابایی به زنعمو اکرم پیشنهاد آش رشته داد.زنعمو هم زحمت کشید و یه آش خیلی خوشمزه درست کرد که عمه لیلا اینا هم اومدنودور هم بودیم از اونجایی که سالگرد ازدواج عمه لیلا و عمو میثم بود بابایی هم یه کیک که شبیه بره بود خرید اورد و من و زنعمو اکرم رفتیم بیرون و برای عمه کادو گرفتیم.خلاصه بعد نهار یه جشن کوچلو هم گرفتیم که تو وثنا و همتا وهستی یه کم نینای کردین و چند تا عکس هم گرفتیم که تو گوشی زنعمو اکرمه هروقت به دستم برسه برات اینجا میزارمش. ...
21 آبان 1392